p69🩸
ویو یوری سا :
سوار ماشینم بودم داشتم میرفتم دکتر …. اووووف … این چه مشکلی بود که باید سر ما میومد …. رسیدم مطب دکتر … ماشینمو بردم پارکینگ پارک کردم …. رفتم داخل آسانسور …. رفتم طبقه چهارم ….. روی صندلی ها نشستم که یه پرستار ومد اسممو گرفت …،
پرستار : خانوم جئون یوری سا ….
یوری : بله ….
پرستار : نوبت شماست بفرماید ….
رفتم داخل …
دکتر منو دید بلند شد ….
دکتر : خوش ومدید …
یوری : ممنونم اقای دکتر ….
دکتر ؛ بفرمایید بنشینید ….،
نشستم ….
دکتر : تونستیم بعد مدت ها ببینمتون … از دیدنتون خیلی خوشحالم …
یوری : منم همینطور …
دکتر : خو قلبتون چطوره …. درد میکنه هنوز …
یوری : روز های که عصبی بشم و ناراحت بشم درد رو شروع میکنه ….
دکتر ؛ جواب آزمایشتون ومده …. و بگم که مشکل قلبتون خوب نشده …
و باید بیشتر مراقب خودتون باشید ….
یوری : گفتم سعی مو میکنم ….
دکتر : خانوم یوری شما پدر مادرتون کجاند …؟ میخام اونها در جریان باشند
یوری : من پدر مادر ندارم ….
دکتر : ها متاسفم …. نمیدونستم …
یوری : اشکالی نداره …،
دکتر ؛ حتما اینجوری خیلی براتون سخته …..
یوری : اره …. سخته اونم خیلی ….
لبخندی با بغض زدم ….
ویو جسیکا :
از دست این جونگ کوک گیر داده باید لباس بخرم ….
جسیکا : جونگ کوک تورو ندا بیخیال من نمیام …..
جونگ کوک : حرف نباشه ….
جسیکا : الان ما چند تا پاساژ رو گشتیم هیچی نمیام بریم …:
جونگ کوک : جسیکا اخلاق سگی منو نیار بالا ….
جسیکا : اوووووف …..
جونگ کوک یه مغازه وایساد …. از پشت ویترین … داشتیه لباس مشکی رو نگاه میکرد خیلی قشنگ بود …. جونگ کوک رفت داخل مغازه ….
جونگ کوک :سلام .. من از این لباس مشکی میخام ببینم ….
از اینکه از من قدش بلند بود دستهاشو گذاشت روی شونه هام کلا توی دستهاش گم شده بودم ….
جونگ کوک : برای این میخام ….
فروشند : سلام خوش ومدید…. حتمن الان میارم ….
فروشنده رفت تا لباس اندازه من بیاره …. بعد برگشت
فروشنده : ها خانوم فک منم این باید سایزتون باشه ….
جسیکا : ممنونم …
فروشنده : نمیخاید به نگاهی بکنید …
جونگ کوک : چرا میکنه …. بریم جسیکا …،
منو برد انداخت توی یکی از اتاق ها ….
جونگ کوک ؛ من اینجا منتظرم زود باش ..:.
جسیکا : باشه ….
وای خدا از دست این …. لباس رو برداشت رفتیم سمت ماشین سوار شدیم رفتیم ….. سمت عمارت ….
ویو جین :
هوا تاریک شده بود …. منو یومی آماده شدیم رفتیم سمت پارتی جونگ کوک قبلش بهم زنگ زد گفت که رفتند منتظر ما بودن ….. به ریوری زنگ زدم ….
جین : الو چطوری فندوق ….
یوری : خوبم ت چطوری ….
جین : سر تمرینی ….
یوری : اره دارم بوکس میرم ….
جین : کیه میایی پارتی ….
یوری : نمیدونم شایدم نیام ….
جین : وای دختر ت چقدر زد حالی …. چرا نمیایی ….
یوری : اخه کار دارم
جین : یه روز هم زده بیخیال کار ….
یوری : باشه پ میام ….
جین : منتظرتیم
یوری : اوکی فعلا ….
بعد غط کردم ….
یومی : چی گفت ….
جین : گفت میام یکم دیر ….
یومی : ها اوکی ….
بعد صورتشو داد اون ور …..
رسیدیم پارتی همه جا شلوغ بود با چراغ ها رنگی … جونگ کوک دست برام تکون داد …. رفتم پیشش جسیکا مثل همیشه خیلی خوشگل شده بود ….
سوار ماشینم بودم داشتم میرفتم دکتر …. اووووف … این چه مشکلی بود که باید سر ما میومد …. رسیدم مطب دکتر … ماشینمو بردم پارکینگ پارک کردم …. رفتم داخل آسانسور …. رفتم طبقه چهارم ….. روی صندلی ها نشستم که یه پرستار ومد اسممو گرفت …،
پرستار : خانوم جئون یوری سا ….
یوری : بله ….
پرستار : نوبت شماست بفرماید ….
رفتم داخل …
دکتر منو دید بلند شد ….
دکتر : خوش ومدید …
یوری : ممنونم اقای دکتر ….
دکتر ؛ بفرمایید بنشینید ….،
نشستم ….
دکتر : تونستیم بعد مدت ها ببینمتون … از دیدنتون خیلی خوشحالم …
یوری : منم همینطور …
دکتر : خو قلبتون چطوره …. درد میکنه هنوز …
یوری : روز های که عصبی بشم و ناراحت بشم درد رو شروع میکنه ….
دکتر ؛ جواب آزمایشتون ومده …. و بگم که مشکل قلبتون خوب نشده …
و باید بیشتر مراقب خودتون باشید ….
یوری : گفتم سعی مو میکنم ….
دکتر : خانوم یوری شما پدر مادرتون کجاند …؟ میخام اونها در جریان باشند
یوری : من پدر مادر ندارم ….
دکتر : ها متاسفم …. نمیدونستم …
یوری : اشکالی نداره …،
دکتر ؛ حتما اینجوری خیلی براتون سخته …..
یوری : اره …. سخته اونم خیلی ….
لبخندی با بغض زدم ….
ویو جسیکا :
از دست این جونگ کوک گیر داده باید لباس بخرم ….
جسیکا : جونگ کوک تورو ندا بیخیال من نمیام …..
جونگ کوک : حرف نباشه ….
جسیکا : الان ما چند تا پاساژ رو گشتیم هیچی نمیام بریم …:
جونگ کوک : جسیکا اخلاق سگی منو نیار بالا ….
جسیکا : اوووووف …..
جونگ کوک یه مغازه وایساد …. از پشت ویترین … داشتیه لباس مشکی رو نگاه میکرد خیلی قشنگ بود …. جونگ کوک رفت داخل مغازه ….
جونگ کوک :سلام .. من از این لباس مشکی میخام ببینم ….
از اینکه از من قدش بلند بود دستهاشو گذاشت روی شونه هام کلا توی دستهاش گم شده بودم ….
جونگ کوک : برای این میخام ….
فروشند : سلام خوش ومدید…. حتمن الان میارم ….
فروشنده رفت تا لباس اندازه من بیاره …. بعد برگشت
فروشنده : ها خانوم فک منم این باید سایزتون باشه ….
جسیکا : ممنونم …
فروشنده : نمیخاید به نگاهی بکنید …
جونگ کوک : چرا میکنه …. بریم جسیکا …،
منو برد انداخت توی یکی از اتاق ها ….
جونگ کوک ؛ من اینجا منتظرم زود باش ..:.
جسیکا : باشه ….
وای خدا از دست این …. لباس رو برداشت رفتیم سمت ماشین سوار شدیم رفتیم ….. سمت عمارت ….
ویو جین :
هوا تاریک شده بود …. منو یومی آماده شدیم رفتیم سمت پارتی جونگ کوک قبلش بهم زنگ زد گفت که رفتند منتظر ما بودن ….. به ریوری زنگ زدم ….
جین : الو چطوری فندوق ….
یوری : خوبم ت چطوری ….
جین : سر تمرینی ….
یوری : اره دارم بوکس میرم ….
جین : کیه میایی پارتی ….
یوری : نمیدونم شایدم نیام ….
جین : وای دختر ت چقدر زد حالی …. چرا نمیایی ….
یوری : اخه کار دارم
جین : یه روز هم زده بیخیال کار ….
یوری : باشه پ میام ….
جین : منتظرتیم
یوری : اوکی فعلا ….
بعد غط کردم ….
یومی : چی گفت ….
جین : گفت میام یکم دیر ….
یومی : ها اوکی ….
بعد صورتشو داد اون ور …..
رسیدیم پارتی همه جا شلوغ بود با چراغ ها رنگی … جونگ کوک دست برام تکون داد …. رفتم پیشش جسیکا مثل همیشه خیلی خوشگل شده بود ….
- ۶.۶k
- ۱۰ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط